loading...
شیطان
امیرحسین مدنی بازدید : 15 چهارشنبه 23 اسفند 1391 نظرات (0)
حيله شيطان

حيله شيطان

 

حيله شيطان
حيله شيطان

 

 

ابن جوزي درباره حيله شيطان در فريفتن انسان و وسوسه او در تلقين «امروز و فردا كردن» به انسان مي‌نويسد:
«بسا يهودي و نصراني كه در دلشان محبت اسلام افتاده و خواسته‌اند مسلمان شوند، اما شيطان آنان را به تأخير واداشته و گفته: شتاب مكن و تأمّل بورز؛ و بدين‌گونه به امروز و فردا مي‌گذارانند تا كافر مي‌ميرند. همچنين شيطان، آدم گنه‌كار را با همين امروز و فردا كردن‌ها از توبه باز مي‌دارد، و او را به سوي شهوات برمي‌انگيزد، و چنين القا مي‌نمايد كه بعداً توبه خواهي كرد، و بدين‌گونه او را از فيض توبه محروم مي‌كند. عاقلانه آن است كه ترك امروز و فردا كنيم و از آرزوي دراز روي بگردانيم، كه عمر رفته باز نمي‌آيد، و در تأخير، آفت‌هاست. بايد مرگ را جدي گرفت و در توبه و نيكوكاري تعجيل نمود كه «تأخير» و «وعده به آينده»، خود از لشكرهاي شيطان است. مثال كسي كه به خيال آرزوي دراز، فارغ و آسوده نشسته است، و آن ديگري كه حال را درمي‌يابد و از امروز و فردا به دور است، مثال گروهي است كه در سفرند و به يك آبادي مي‌رسند. آن‌كه «حال» را در مي‌يابد، هرچه لازمه سفر است مي‌خرد و تهيه مي‌كند، اما آن‌كه اسير آرزوست و كوتاهي در انجام وظيفه دارد، با خود مي‌گويد: بعداً آماده خواهم شد، بسا يك ماه اينجا مقيم باشم. در اين ميان شيپور رحيل مي‌نوازند، دومي غبطه مي‌خورد و حسرت مي‌ورزد، اما اولي مورد غبطه ديگران واقع مي‌شود. اولي، مثال مردم بيدار و آماده كار در اين جهان، براي جهان ديگر است، كه چون مرگ در رسد پشيمان نشود، اما آن‌كه فريب امروز و فردا كردن نفس و شيطان را خورده، هنگام مرگ، در حسرتي جانكاه غرق مي‌گردد».(1)

ـ غنيمت دان
 

حكيمي گويد: «اين دنيا سير نكند هيچ خورنده را، و وفا نكند هيچ جوينده را؛ پس توشه‌اي برگير امروز، فردا را؛ كه نه امروز ماند، نه فردا».(2)

ـ فرصت اندك
 

شيخ ابوعبدالله خفيف شنيده بود در مصر، پيري و جواني به مراقبت نشسته‌اند بر دوام. او شرح ديدار خود را چنين واگويد: «آنجا رفتم. دو شخص را ديدم روي به قبله كرده. سه بار سلام كردم، جواب ندادند. [گفتم:] به خداي بر شما كه سلام مرا جواب دهيد. آن جوان سر برآورد و گفت: اي مرد! دنيا اندك است و از اين اندك، زماني [كوتاه] مانده است. از اين اندك، نصيب بسيار بستان.
اي مرد! مگر تو فارغي كه به سلام ما مي‌پردازي؟
آن جوان اين بگفت و سر فرو بُرد.(3)

پی نوشت ها :
 

1. ابوالفرج ابن جوزي، تلبيس ابليس، ترجمه: عليرضا ذکاوتي قراگزلو، ص 288.
2. ناصر عابديني، در کوچه باغ‌هاي حکايات، ص 84.
3. همان، ص 159.
 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    این وبلاگ جطور است؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 23
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 9
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 10
  • بازدید ماه : 10
  • بازدید سال : 60
  • بازدید کلی : 3,547
  • کدهای اختصاصی